یکی از تابعین در زمان امام صادق علیه السلام پولی را جمع کرده بود و می‌خواست با آن از کوفه حرکت کند و به سمت مکه بیاید تا حج انجام دهد؛ البته حج واجب نبوده است. قبل از اینکه از کوفه بیرون بیاید، در منزل اول به یک خرابه می‌رسد، می‌بیند که در آنجا یک زن دارد به دنبال چیزی می‌گردد ظاهراً میته‌ای در دستان آن زن می‌بیند. می‌رود و سؤال می‌کند. «ای خانم این چیست؟» آن زن در ابتدا نمی‌گوید، ولی بعد می‌گوید:

من عَلویّه هستم و شوهرم مدتی قبل فوت کرده است، و ما پول نداشتیم برای اینکه چیزی تهیه کنیم و چند روز است که بچه‌های من گرسنه هستند. امروز آمدم و دیدم که مرغ و پرندهٔ مرده‌ای در این جا افتاده است، با خود گفتم: همین را از باب أکل میته بردارم و به منزلمان ببرم.

این شخص، آن کیسهٔ پولی را که برای حجّش گذاشته بود، به همین خانم و مخدّره می‌دهد و به منزلش برمی‌گردد و دیگر پولی برای حج نداشته است. به او می‌گویند: «چرا نرفتی؟!» می‌گوید: «برایم بَداء پیدا شد و منصرف شدم؛ نمی‌روم.»

شب پیغمبر اکرم را در خواب می‌بیند و حضرت به او می‌فرمایند: شما فرزند مرا إکرام کردی، من یک ملَک را موکَل کردم که تا روز قیامت، هر سال برای شما یک حج انجام بدهد؛ چه هر سال به مکه بروی یا نروی.

او صبر می‌کند، وقتی افراد به مکه می‌روند و برمی‌گردند، همه به او می‌گویند:

حاج آقا، حج شما قبول باشد. ما شما را در عرفات دیدیم، شما را در منا دیدیم، شما را کنار زمزم دیدیم، شما را بین صفا و مروه دیدیم.

می‌گوید: «الحمداللَه» و هیچ به روی خودش نمی‌آورد!‏[۱]‎

این قضیه و قضایا روی حساب است. و روی آن حساب همهٔ اشیاء و نظام عالم، دارد دقیق انجام می‌شود. ما خیال نکنیم که اگر نسبت به چیزی بخل کردیم، آن چیز برای ما باقی می‌ماند.

پانوشت‌ها

  1. تذکرة الخواص، ابن‌جوزی، ص ۳۲۸. [⤤]

رده‌ها

نقد و نظر شما